زندگی فقط برای طبقه مرفه معنا دارد/ افزایش اختلالات روانی در ایران به دلیل بیکاری، فساد، گرانی مسکن و فقر
جمعی از متخصصان سلامت اجتماعی، در پاسخ به یک نظرسنجی اعلام کردهاند که بیکاری، فساد اداری و مالی، نابرابری درآمدی، گرانی مسکن، کمبود اعتماد، فقر، کاهش سرمایهگذاری مولد، اعتیاد، جرم و ناامیدی از آینده، مهمترین مشکلات تهدیدکننده سلامت اجتماعی مردم ایران است.
جمعی از متخصصان سلامت اجتماعی، در پاسخ به یک نظرسنجی اعلام کردهاند که بیکاری، فساد اداری و مالی، نابرابری درآمدی، گرانی مسکن، کمبود اعتماد، فقر، کاهش سرمایهگذاری مولد، اعتیاد، جرم و ناامیدی از آینده، مهمترین مشکلات تهدیدکننده سلامت اجتماعی مردم ایران است.
بخشی از مطالعه سال 1398 حسن رفیعی (روانپزشک) و همکارانش در دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی بوده و محققان، از 20 متخصص جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد، روانپزشکی، سلامت و رفاه اجتماعی، مددکاری اجتماعی، حقوق، پزشکی اجتماعی و فیزیولوژی، خواستهاند که میزان تاثیر مخرب 87 مشکل بر سلامت اجتماعی مردم ایران را با در نظر گرفتن شیوع، شدت (عوارض و پیامدها) و اهمیت مشکلات، اولویتبندی کنند. در مقدمه این مطالعه، محققان در توجیه تحقیق خود، به تعریف سازمان بهداشت جهانی از واژه سلامت استناد کردهاند: «سلامت فقط فقدان بیماری یا نقص نیست بلکه عبارت است از آسایش کامل جسمی، روانی و اجتماعی. تعریف سازمان بهداشت جهانی، بیانگر چند بعدی بودن مفهوم سلامت است و در این تعریف، سه بعد جسمی، روانی و اجتماعی در کنار هم به عنوان ابعاد سلامت مطرح میشوند.»
نتایج پایشهای سه دهه اخیر درباره وضعیت سلامت روان در کشور نشان میدهد که شیوع اختلالات روانی در ایران از پایان دهه 1370 رو به افزایش است و از حدود 21 درصد (طبق نتایج پایش کشوری سال 1378) به بیش از 29 درصد (در سال 1398) رسیده است. این اعداد البته یک نمای کلی از روند وخیمتر شدن سلامت روان مردم ایران است چون در دل این اعداد، عددهای دیگری شیوع انواع اختلالات روان را به تفکیک نشان میدهد یا عوامل موثر بر ابتلای جمعیت عمومی به اختلالات روانی را سرشماری میکند.
نگرش کلی متخصصان علوم اجتماعی این است که در طول دو دهه اخیر، شاید اتفاقاتی رخ داده که تلقی ظاهری از پیامد این اتفاقات، بهبود سلامت روان مردم بوده اما به دلیل عوارض ماندگارتر رخدادهای مخربی که در همین ایام، حال مردم را بدتر کرده، آن اتفاقات به ظاهر مثبت هم کارکرد خود را از دست دادهاند. آنچنان که متخصصان سلامت اجتماعی در نظرسنجی سال 1398 اشاره کردهاند، بیکاری، اولین و مهمترین عاملی است که سلامت اجتماعی فرد یا جامعه را در معرض خطر قرار میدهد.
طی 22سال اخیر، رشد نرخ تورم (از 20.1درصد در سال 1378 [به نقل از بانک مرکزی] به 46.1 درصد در شهریور 1402 [به نقل از مرکز آمار]) و گرانی قیمت دلار (از 863 تومان در سال 1378 به بالای 50 هزارتومان در پایان شهریور 1402) به عنوان دو عامل تاثیرگذار بر دخل و خرج خانواده ایرانی، به کاهش کیفیت زندگی تعداد زیادی از شهروندان منجر شده است. «مهاجرت معیشتی و سرقتهای معیشتی» اصطلاحاتی است که به دنبال کاهش کیفیت زندگی شهروندان ایرانی در این 22 سال به دایره واژگان پرکاربرد جمعیت عمومی وارد شده است. نقلمکان اجباری به دلیل افزایش اجارهخانه، اجبار به اشتغال در دو یا سه شغل که لزوما هم مشاغل پایدار نیستند و حتی در زمره مشاغل کاذب و به تعبیر فرشاد مومنی (اقتصاددان) در ردیف شغلهای «انگلی» قرار میگیرند، کوچک شدن سفره خانوار به دلیل ناتوانی از خرید کالاهایی که تا 5 سال و 10 سال و 15 سال قبل، از اقلام معمول در سبد مایحتاج خانوادهها بود، حذف تفریح و چشمپوشی از خرید پوشاک و صرفنظر کردن از کالاهای فرهنگی به دلیل جا ماندن دستمزدها از گرانی قیمتها، درد مشترکی است که هم گلوی طبقه متوسط را میفشارد و هم نفس طبقه کم درآمد را به شماره انداخته است.
حالا به نظر میرسد زندگی، فقط برای طبقه مرفه ایران معنا دارد؛ طبقهای که فقط یک دهک در دهکهای دهگانه اقتصادی را به خود اختصاص داده و درآمد ماهانهای نامعلوم اما حتما چند برابر رقم خط فقر رسمی دارد. تابستان 1400، رییس کمیته امداد اعلام کرد که خط فقر در سال 1399، حدود 10 میلیون تومان بوده است. بنابراین، در سال 1399 که جمعیت کشور بیش از 83 میلیون نفر بود، 9 دهک اقتصادی چون درآمد ماهانه کمتر از 10 میلیون تومان داشتند، زیر خط فقر محسوب میشدند. اعداد دیگری هم میتوان به این فهرست اضافه کرد از جمله اینکه طبق گفته مدیرعامل سازمان بیمه سلامت ایرانیان، در سال 1402، تعداد جمعیتی که به دلیل نیازمندی، از پرداخت حق بیمه معاف شده و تحت پوشش بیمه رایگان قرار گرفتهاند، به 32 میلیون نفر افزایش یافته که از این جمعیت، 20 میلیون نفر، روستاییان و عشایر و ساکنان شهرهای کمتر از 20 هزار و 12 میلیون نفر، از دهکهای اقتصادی کمدرآمد هستند.
طبق نتایج مطالعاتی هم که در این 22 سال درباره عوامل موثر بر سلامت روان و زمینهساز ابتلا به اختلال روانی انجام شده، فقر، مشکلات معیشتی، بیکاری و نابرابری اقتصادی و درآمدی، عواملی هستند که فرد را در معرض ابتلا به انواع اختلال روان قرار میدهند. نتایج پایش ملی سلامت روان که سال 1392 و توسط وزارت بهداشت منتشر شد، نشان داد که شیوع اختلالات روانی در افراد بیکار، افراد مطلقه، جمعیت شهری، افراد بیسواد و افراد دارای وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایین، بیشتر از سایر گروهها بود.
طبق نتایج این پایش، 12.7 درصد از جمعیت 15 تا 64ساله کشور مبتلای افسردگی و از میان این مبتلایان، 22 الی 24درصد، مطلقه یا بیوه، 12.5 درصد متاهل، 16.5 درصد بیکار، 11 درصد شاغل، 13.5 درصد شهرنشین، 11 درصد ساکن روستا، 14.9 درصد در وضعیت اقتصادی و اجتماعی پایین و 11.7 درصد در وضعیت اجتماعی و اقتصادی بالا بودند. طبق نتایج این پایش، با وجود نیاز درمانی 32.2 درصد مبتلایان اختلال روانی، کمتر از 20 درصد مبتلایان خدمات درمانی دریافت میکردند و 56 درصد، از خدمات درمان بهره نمیگرفتند که هزینههای گران خدمات درمانی و ترس از انگ بیماری، از جمله دلایل امتناع از مراجعه برای درمان بود.
از دیگر نتایج این پایش، افت 40 درصدی عملکرد مبتلایان اختلالات روان بود که این یافته، ارتباط مستقیم با فقیرتر شدن فرد یا خانواده دارای بیمار دچار اختلال روانی داشت چنانکه محققان در نتایج این پایش اعلام کردند با وجود آنکه فرد مبتلا یا خانواده او، حدود 30درصد از درآمد ماهانهشان را به دلیل هزینههای درمان یا تبعات بیماری از دست میدهند، میزان بیکاری در مبتلایان اختلالات روان در ایران، 1.6 برابر بیشتر از افراد غیر بیمار و میزان از کارافتادگی در بیماران اختلالات روان، 3.5 برابر افراد غیر بیمار است.
پایش ملی سلامت روان، تنها تحقیقی بود که نتایجش با جزییات مفصل به اطلاع افکار عمومی رسید. در فاصله سال 1390 تا 1402، چند مطالعه دیگر درباره وضعیت سلامت روان ایرانیان انجام شد اما دولتها و مسوولان وقت وزارت بهداشت از انتشار جزییات نتایج آن جلوگیری کرده و صرفا برای اعلام اعداد کلی مجوز دادهاند. نمونه بارز این پنهانکاری را میتوان در مورد تحقیق کشوری سال 1398 وزارت بهداشت مشاهده کرد که تا امروز، جامعه ایران، از جزییات نتایج این پژوهش چیز زیادی نمیداند جز اینکه شیوع اختلالات روانی در ایران به فاصله 10 سال (از سال 1389 تا 1399) از 23.6 درصد به بیش از 29 درصد رسیده است.
نتایج مطالعات دیگری هم وخامت حال روانی مردم ایران در سالهای اخیر را تایید میکند. نیمه شهریور پارسال و همزمان با روز جهانی پیشگیری از خودکشی، در مراسمی که در انجمن جامعهشناسی برگزار شد، اکبر علیوردینیا؛ استاد جامعهشناسی دانشگاه مازندران از نتیجه تحقیق خود درباره افزایش خودکشی در فاصله سالهای 1380 تا 1398 رونمایی کرد. این جامعهشناس به استناد گزارشهای سازمان پزشکی قانونی کشور گفت که بیشترین میزان خودکشی منجر به فوت در سالهای 1397 و 1398 و با نرخ 6.2 در 100 هزار جمعیت ثبت شده چنانکه در سال 1398، میزان خودکشی منجر به فوت در کشور نسبت به کل این بازه زمانی، 44 درصد افزایش یافته است. از دیگر یافتههای تحقیق علیوردینیا، افزایش خودکشیهای منجر به فوت طی سالهای 1380 تا 1398 در استانهای آذربایجان شرقی، اردبیل، اصفهان، فارس، قزوین، قم، مرکزی، مازندران و گیلان بود و این جامعهشناس اعلام کرد که به استناد گزارشهای سازمان پزشکی قانونی کشور، خودکشی منجر به فوت در استان تهران هم از سال 1395 افزایش یافته و به نرخ 6.8 در 100 هزار جمعیت رسیده است.
محمد علی محمدی، جامعهشناس و عضو کرسی یونسکو در سلامت اجتماعی و توسعه، از دیگر محققانی بود که نیمه شهریور پارسال و در روز جهانی پیشگیری از خودکشی، برخی یافتههای خود را اعلام کرد و گفت که به استناد گزارشهای ثبت شده، ایران بابت آمار خودکشیهای منجر به فوت، بین کشورهای اسلامی رتبه سوم اما در جهان رتبه 58 را دارد. این جامعهشناس هم از افزایش خودکشیهای منجر به فوت در کشور گزارش داد و اعلام کرد که تا پیش از سال 1399، روزانه ۱۳ نفر در ایران خودکشی میکردند که از سال 1399، این عدد به 15 نفر در روز افزایش یافته و در نیمه سال 1401 میانگین خودکشی منجر به فوت در ایران با عدد 6 در 100 هزار نفر، از میانگین جهانی که 5.2 در 100 هزار نفر هم فراتر رفته علاوه بر اینکه طبق گزارشهای سازمان پزشکی قانونی کشور، ۵۴ درصد خودکشیهای منجر به فوت در ایران، مربوط به جوانان کمتر از ۳۰ سال و در سال 1399، حدود 65 درصد موارد خودکشی منجر به فوت، توسط مردان بوده که نسبت به آمار مشابه (خودکشی منجر به فوت مردان) در سال 1398، رشد 20 درصدی دارد ....
این اعداد و این گزارشها، پیام تلخی دارد؛ اینکه «حال مردم ایران خوب نیست» مردم ایران مثل ساکنان جزیرهای متروک، نه دلخوش میشوند و نه با سرخوشی پیوندی دارند. در این سالها، سنگینی وزن مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای سیاسی و اجتماعی بر شانه مردم ایران چنان فشار آورده که تقلا برای حمل اینبار سنگین فرساینده، مهمترین کاری است که میتوانند انجام بدهند. اینکه از یک روانپزشک بپرسیم «با این اوضاع و احوالی که شاهدیم و شاهدید و رخدادهایی که در این سالها پشت سر گذاشتیم و با این همه بغض خاموش، آیا حال مردم ایران خوب است؟» شاید سوال بیهودهای باشد چون کافی است به احوال خودمان رجوع کنیم و جواب بگیریم و به حال این همه آدمی که انگار سالهاست شادی را فراموش کردهاند هم، تعمیم بدهیم. اما این سوال را با وجود آنکه جوابش خیلی هم عیان است از دکتر رضا دانشمند؛ روانپزشک پرسیدیم و گفتوگویی که میخوانید، حاصل این سوال و جواب است.
با توجه به مسائل اجتماعی، نابسامانیهای اقتصادی و چالشهای سیاسی دو دهه اخیر کشور، امروز و در سال 1402 حال مردم خوب است؟
مشاهدات ما نشان میدهد که حال دل عموم مردم خوب نیست. مردم، احساس رضایتمندی، احساس امنیت و احساس ثبات را تجربه نمیکنند. اگر احساس رضایتمندی، امنیت و ثبات را تجربه نکنیم، تجربه احساس شادکامی هم نخواهیم داشت و متعاقب آن، احساس خوشحالی هم نداریم. چندان سخت نیست که با یک مشاهده ساده دریابیم حال دل مردم، خیلی خوب نیست.
و همه گروههای جامعه، حال خیلی خوب ندارند؟
مطالعاتی که در دو دهه اخیر و از اواسط دهه 1370 تا سال 1398 درباره شیوعشناسی اختلالات روانپزشکی انجام شد، اگرچه به دلیل تفاوت روششناسیها، نتایج متفاوتی داشته اما حاکی از رشد شیوع اختلالات روانپزشکی است. به نظر میرسد بخشی از این افزایش، متاثر از شرایط اجتماعی و اقتصادی بوده چنانکه نتایج مطالعهای که دکتر حسن رفیعی (روانپزشک) در سال 1398 درباره مشکلات اجتماعی تهدیدکننده سلامت اجتماعی و دارای اولویت در ایران انجام داد هم، نشان میدهد که اصلیترین عوامل افزایش اختلالات یا علایم روانپزشکی، عوامل مرتبط با شرایط اقتصادی و اجتماعی افراد و فقر و بیکاری بوده اما در کنار این عوامل، باید به نقش مسائل زیستی و بیولوژیک هم به عنوان سایر عوامل موثر در شیوع اختلالات روانپزشکی توجه کنیم. به عنوان نمونه، اختلال افسردگی و اضطراب در زنان میانسال، شایعتر از بقیه گروههای سنی است که یکی از دلایل شیوع بالای این اختلال در این گروه سنی، ممکن است ناشی از شرایط ویژه اقتصادی و اجتماعی زنان در این دوره سنی باشد.
آیا این احتمال هست که اگر والدین به دلیل مشکلات اقتصادی دچار اختلال روان بشوند، این اختلالات به فرزندان و سایر اعضای ساکن در خانه هم منتقل شود؟
یکی از تئوریها در توجیه شیوع بالاتر اختلالات روانپزشکی در گروههای اجتماعی و اقتصادی ضعیفتر این است که گروههای اجتماعی و اقتصادی ضعیفتر، عوامل استرسزای بیشتری را تجربه میکنند. بر مبنای همین تئوری، مبتلایان اختلالات روانپزشکی، به دلیل افت کارکرد شغلی، تحصیلی، اجتماعی و ارتباطی، به گروههای اقتصادی و اجتماعی پایینتر رانده میشوند. در مجموع میتوان گفت وضعیت والدین دچار اختلالات روان، بر فرزندان این خانه هم تاثیر دارد به این معنا که مشکلات اقتصادی و اجتماعی، یادگاری است که از خانواده به فرزندان هم میرسد و فرزندان، در تجربه شرایط مشابه، به همان دلایلی که والدینشان دچار اختلالات روان شدند، با احتمال بالاتر در معرض ابتلا به اختلالات روانپزشکی قرار میگیرند. علاوه بر این، دانش ژنتیک جدید نشان میدهد که علاوه بر الگوهای وراثتی قدیم، در شیوه انتقال اپی ژنتیک (تاثیر عوامل خارجی یا محیطی بر ساختار ژن) عوامل استرسزا در طول زندگی، ممکن است باعث تغییراتی در بروز و بیان ژنها شده و این تغییرات به نسلهای بعد هم منتقل شود. بنابراین، علاوه بر اینکه احتمال بروز اختلال روانپزشکی در فرزند خانوادهای که به دلیل مشکلات اجتماعی و اقتصادی دچار اختلال روان شده و متعاقب آن، به دلیل اختلال روان به جایگاه اقتصادی و اجتماعی پایینتری رانده شده، بالاتر است، این فرزند به دلیل رشد در محیط این خانواده، میراثدار همان جایگاه اجتماعی و اقتصادی پایینتر خواهد بود.
در طول سه یا چهار سال اخیر و به دنبال تاثیرات شدید مشکلات اقتصادی کشور بر زندگی مردم، با پدیده رو به افزایش مهاجرتهای اجباری معیشتی؛ چه از شهری به شهر ارزانتر و چه از محلهای به محله ارزانتر مواجه شدهایم. تا 4 یا 5 سال قبل، اگر فردی میتوانست با درآمد یک شغل، زندگی خود یا خانوادهاش را اداره کند، حالا مجبور است از طریق دو یا سه شغل اما به دشواری، امرار معاش کند در حالی که هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی دچار فرسایش میشود چون فرصتی هم برای فراغت و تفریح ندارد. مهاجرتهای معیشتی و تنزل جایگاه اجتماعی و اقتصادی تا چه حد در ابتلا یا تشدید اختلال روان تاثیر دارد؟
ایجاد احساس شادکامی، خلقالساعه نیست. ایجاد احساس شادکامی، نیازمند مولفههایی از جمله رضایتمندی از کار و رضایتمندی از روابط است تا متعاقب این رضایتمندی، احساس خوشحالی و خوشبختی داشته باشیم. البته در مورد مهاجرتهای معیشتی و تنزل جایگاه اجتماعی، آماری در دست نیست اما مشاهدات من و شما و دیگران در این شهر و کشور از افزایش جابهجاییهای معیشتی و تغییرات منفی جایگاه اجتماعی و اقتصادی مردم طی سالهای اخیر، غیر قابل کتمان و غیر قابل چشمپوشی است. معنای این تغییرات این است که احساس امنیت و ثبات در افراد دچار مشکل شده. گمان میکنم در همین زمان کوتاهی که من و شما باهم صحبت کردیم؛ قبل و بعد از صحبت ما، احتمالا نرخ دلار تغییراتی داشته و معنای این تغییرات این است که هر چقدر هم بگوییم نرخ ارز بر معیشت مردم تاثیرگذار نیست، اما زندگی من و شما و دیگران در این کشور، تحتتاثیر تغییرات نرخ ارز قرار گرفته است. احساس بیثباتی و فقدان امنیت، باعث نارضایتی شغلی هم خواهد شد علاوه بر اینکه افراد احساس میکنند با هر میزان تلاش، باز هم نمیتوانند به ایدهآلها و خواستههایشان برسند. نارضایتی شغلی به فقدان احساس شادکامی منجر میشود و وقتی افراد به دلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی، ناچار به مهاجرتهای معیشتی به شهر ارزانتر و محله ارزانتر میشوند یا حتی ترک وطن میکنند، در واقع دایره ارتباطاتشان را از دست میدهند؛ از دست دادن روابط با همسایگان، از دست دادن روابط با دوستان هممحلهای، کاهش روابط با اقوام به دلیل مشکلات معیشتی؛ مجموع این از دست دادنها، یکی از عوارض جابهجاییهای معیشتی به شهر ارزانتر و محله ارزانتر یا حتی ترک وطن است. مشکلات معیشتی، علاوه بر اینکه به محرومیت از تجربه احساس رضایتمندی و ثبات شغلی منجر میشود، روابط انسانی افراد را هم دچار ناپایداری و گسست میکند. باز هم این مجموعه را کنار هم بگذاریم؛ روابط ناپایدار و نارضایتی شغلی به احساس شادکامی منجر نخواهد شد. احساس شادکامی به معنای موفقیت در کنترل هیجانات است. فردی که احساس شادکامی ندارد و در کنترل هیجانات خود موفق نیست، در معرض ابتلا به اختلالات روانپزشکی است.
عددی از یکی از اعضای شورای اجتماعی کشور (که باید هویتش محفوظ بماند) شنیدم که در فاصله سال 1400 تا 1401 حدود 70 درصد دانشآموزانی که خودکشی کردهاند، دختر بودند. صرفنظر از برخی موارد استثنا و بحثهایی مثل تفاوت نسلها و کنجکاویهای گروه نوجوان، اما در اخبار رسمی سالهای اخیر، مواردی از خودکشی نوجوانان، به دلیل مشکل مالی خانواده بوده. مثلا خانواده نتوانسته گوشی تلفن همراه برای بچه تهیه کند یا نتوانسته هزینه مدرسه را بپردازد. در واقع، در این سالهای اخیر، کودکی دست به خودکشی زده که شاهد نابرابری اقتصادی بوده. آیا این پدیده برای جامعه ایران یک زنگ خطر است؟
من از این آمار خبر ندارم علاوه بر اینکه آمار رسمی هم در مورد خودکشی در کشور نداریم. با این حال، حتی یک مورد خودکشی؛ چه در بزرگسالان و چه در کودکان، زنگ خطر است. اما توجه کنیم که خودکشی، پدیدهای بسیار پیچیده و چند عاملی است و تقلیل دادن خودکشی نوجوانان به مسائل اقتصادی یا حتی عاطفی، نه تنها کار درستی نیست بلکه به صلاح هم نیست؛ تقلیل خودکشی نوجوانان به مسائل اقتصادی و عاطفی، کار درستی نیست چون باعث مغفول ماندن سایر عوامل و جنبههای موثر در اقدام به خودکشی میشود، تقلیل خودکشی نوجوانان به مسائل اقتصادی و عاطفی به صلاح هم نیست چون باعث تمرکز بر پیشگیری از خودکشی و مغفول ماندن باقی جنبهها خواهد شد. بنابراین، ضمن اینکه تایید میکنم که تاثیر و نقش وضعیت اقتصادی و اجتماعی افراد در بروز اختلالات روانپزشکی و از جمله خودکشی در گروههای سنی مختلف و از جمله نوجوانان قابل انکار نیست، ولی نباید پدیده خودکشی را صرفا به تاثیر مسائل اقتصادی و اجتماعی تقلیل بدهیم و از جنبههای دیگر غفلت کنیم.
اینطور که روانپزشکان میگویند، خودکشی پایان راه ابتلا به اختلالات روانی است به این معنا که اگر اختلال روان، به موقع شناسایی و درمان نشود و شدت بگیرد و به افسردگی برسد، اوج افسردگی، جز در موارد استثنا، به خودکشی ختم میشود.
من هم میدانم که بسیاری از همکاران من ممکن است این نظر را داشته باشند ولی چندان موافق با این نظر نیستم. قبول دارم که خودکشی میتواند یکی از علایم افسردگی باشد و ممکن است برخی از بیماران افسرده تمایل به خودکشی داشته باشند و اقدام به خودکشی کنند اما موافق نیستم که بگوییم همه کسانی که خودکشی میکنند، مبتلای به افسردگی بودهاند ولی تاکید دارم که حتی یک مورد خودکشی در یک شهر یا کشور، مهم است اما نباید به تاثیرپذیری از یک عامل محدود شود چون تمام کسانی که خودکشی میکنند، مبتلا به اختلال افسردگی نیستند.
شاید مبتلا به اختلال افسردگی نباشند ولی مبتلا به یکی از انواع اختلال روانی نیستند؟
حتی ممکن است نشانههای واضح از یک اختلال روانپزشکی را هم در بسیاری از موارد خودکشی نبینیم.
مسالهای که از ابتدای دهه 1390 و به دنبال انتشار نتایج پایش ملی سلامت روان مطرح شده این است که در کشور ما، تعداد زیادی از مبتلایان اختلالات روان، از بیماری خودشان آگاه نیستند، تعداد زیادی از بیماران برای درمان مراجعه نمیکنند و تعداد زیادی از بیماران، درمان را ناتمام رها میکنند. آیا این مشکلات میتواند سلامت روان را برای جامعه ایران به یک بحران تبدیل کند؟
این مساله در بسیاری کشورها و حتی در کشورهای غربی هم مشاهده شده و دلیل اصلی آن هم، بار و انگ بیماریهای روانپزشکی است و نتیجه این اتفاق - تشخیص نادرست بیماری، شناسایی نشدن بیماران، مراجعه نکردن بیماران، رها کردن درمان - به افزایش بار بیماری و شیوع اختلالات روانپزشکی منجر خواهد شد. توجه داشته باشیم که اغلب بیماریهای روانپزشکی، مزمن و دارای آثار جدی بر کارکرد افراد هستند و بنابراین، به افت عملکرد شغلی و اجتماعی فرد منجر میشوند که نتیجه این اتفاق، تحمیل بار اقتصادی به جامعه است.
از ابتدای دهه 1390 و به دنبال اعلام ابتلای 24 درصد جمعیت 15 تا 64 ساله کشور به یکی از انواع اختلالات روان، دولتها سعی کردند با پیامها و شعارهایی، حال خوب و شاد بودن را به مردم تحمیل کنند. مثلا اعلام میشود که «هفته آینده برای مردم یک خبر خوب داریم». خبر خوب هم این است که مثلا زمین رایگان برای احداث مسکن نیازمندان فراهم شده است. این شادی تحمیلی و دستوری، البته با آنچه مردم در خانه خودشان میبینند در تناقض است چون فردی که درآمد و قدرت خریدش کاهش پیدا کرده، دیگر فرصتی برای شادی ندارد. تفاوت تاثیر این شعارهای تلقینی و دستوری دولتها در مقایسه با تاثیر تنزل جایگاه اقتصادی و اجتماعی مردم چیست؟
این شعارها و پیامها، اصلا پیام نیست بلکه اخبار نادرست است که حتی ممکن است سلامت روانی افراد را برهم بزند. انتظار غیرمعقولی است که فکر کنیم این شعارها و پیامها که به عمل و اقدام هم نمیرسد، تاثیر مثبتی بر سلامت روان افراد دارد و چه بسا همین پیامها و شعارها که در ابتدا، امید کاذبی ایجاد میکند، چون به سرانجامی نمیرسد، به احساس ناامیدی و استیصال و یأس عمیقتری هم منجر میشود. واضح و عیان است که این پیامها و شعارها، هیچ اثر مثبتی در سلامت روان مردم ندارد. به جای این پیامها، باید ابزارهای ایجاد احساس رضایتمندی در اختیار افراد قرار بگیرد؛ ابزارها و تسهیلگرهایی که مستمر باشد. توجه داشته باشیم که به سرعت میتوان به سلامت روان افراد آسیب زد ولی ترمیم این آسیبها، نیازمند زمان طولانی است.
از پایان شهریور 1401 تا اواخر پارسال، شاهد سطحی نگرانکننده از خشونت در کل کشور بودیم و روانپزشکان بارها هشدار دادند که خشونت آشکار در کوچهها و خیابانهای کشور در کنار اخبار نگرانکننده و استرس و غمگینی مردم، آسیبهای جدی برای سلامت روان جامعه خواهد داشت. حالا چند ماه است که از شدت خشونت در کشور کاسته شده اما فکر میکنید زخم رخدادهای پارسال هم التیام پیدا کرده؟
از مشاهدات و مقایسه با وضعیت مشابه در کشور خودمان در سالهای گذشته و حتی در کشورهای مختلف، پاسخ من به این سوال منفی است. هنوز با اثرات روانی رخدادهای پارسال مواجهیم و مواجه خواهیم بود. فقدان حس ثبات و فقدان احساس امنیت یکی از اثرات روانی رخدادهای پارسال است. آثار آنچه رخ داد و شاهد بودیم، تا مدتها تداوم خواهد داشت حتی اگر بپذیریم که عوامل ایجادکنندهاش تداوم نداشته باشد ولی آثارش تداوم خواهد داشت.
دیدگاهتان را بنویسید