چرا به موسیقیهایی که دوستشان داریم بارها و بارها گوش میدهیم؟
تکرار یکی از جهانشمولترین خصوصیاتِ چیزی است که آن را موسیقی میدانیم.
بیش از ۹۰درصد زمانی که داریم به موسیقی گوش میدهیم صَرف شنیدنِ آهنگهای تکراری میشود. گاهی موسیقیای که دوستش نداریم را بعد از چندبار گوشدادن، اندک اندک میپسندیم. اگر میخواهید بدانید تکرار چقدر با موسیقایی جلوهکردن صداها عجین است، کافی است شروع کنید به تکرارکردن کلمهای بدآوا. مثلاً قاشق. خواهید دید که بعد از چندین بار تکرار این کلمه، گویی دارید با آن آواز میخوانید. اما چرا تکرار صداها چنین تأثیری بر ما دارد؟
الیزابت هلموث مارگولیس، ایان — موسیقی چیست؟ صف فیلسوفانی که دربارۀ این پرسش اندیشیدهاند پایانی ندارد، امّا بیشتر ما در پاسخ به این پرسش با اعتمادبهنفس میگوییم: «وقتی میشنوم، میفهمم چیه». دربارۀ موسیقایی بودن، داوری محکمی وجود ندارد و داوریها به انعطافپذیری شهرهاند. آهنگهایی که در کلوپها پخش میشوند ممکن است اول بهنظرتان خیلی مزخرف برسند، امّا پس از چند بار گوش دادن از آنها خوشتان میآید و با آنها ضرب میگیرید. بیتفاوتترین آدمها به موسیقی را به خانهای ببرید که در آن یک نفر در حال تمرین تکنوازی موسیقی معاصر است، عاقبت در حالی خانه را ترک میکند که یکی از آهنگهای لیگِتی 1 را با سوت میزند. تکرارْ عملِ سادهای است که میتواند مثل یک عامل جادویی باعث موسیقاییشدن بشود. بهجای طرح پرسش «موسیقی چیست؟» بهتر است بپرسیم: «آنچه بهعنوان موسیقی میشنویم چیست؟» در این حالت نیز بسیاری پاسخ خواهند داد که «وقتی دوباره بشنوم، میفهمم چیه».
روانشناسان دریافتهاند که انسان چیزهایی را ترجیح میدهد که قبلاً تجربه کرده است. از زمانی به این واقعیت پی بردهایم که رابرت زایونس در سال ۱۹۶۰ برای نخستین بار «تأثیر نمایش محض» 2 را اثبات کرد. در آزمایش او افراد، پس از دو یا سه بار دیدن یا شنیدن یک چیز –یک مثلث، یک تصویر یا یک آهنگ- بیشتر از آن خوششان آمده بود، حتّی وقتی از مواجۀ قبلی با آن آگاه نبودند. درواقع وقتی افراد چیزی که قبلاً با آن مواجه شدهاند را -مثلث، تصویر یا آهنگ- راحتتر درک میکنند، توانایی بهبودیافتهشان در پردازش آن را به تجربۀ قبلیشان نسبت نمیدهند، بلکه بهاشتباه فکر میکنند خودِ شیء یا صدا خاصیتی داشته که باعث شده راحتتر درکش کنند. بهجای اینکه فکر کنند «این مثلث را قبلاً دیدهام، بهخاطر همین آن را میشناسم»، اینطور فکر میکنند «آره! از این مثلث خوشم میآید، باعث میشود احساس باهوش بودن بکنم». این تأثیرْ شنیدن موسیقی را نیز در بر میگیرد. امّا شواهدی یافت شده که نشان میدهند چیزی فراتر از تأثیر نمایش محضْ نقشِ مخصوص تکرار در موسیقی را هدایت میکند.
برای شروعِ بحث، نمونههای بیشماری وجود دارند. فرهنگها در سرتاسر جهان موسیقیهای تکرارشونده میسازند. برونو نتل 3، قومموسیقیشناس در دانشگاه ایلینوی، تکرارشوندگی را یکی از معدود ویژگیهای جهانی-موسیقایی میداند که از مشخصههای موسیقی در سرتاسر جهان هستند. محبوبترین آهنگهایی که از رادیوهای آمریکا پخش میشود، اغلب دارای یک گروه همسرا هستند که یک ترانه را چندین بار اجرا میکنند، و مردم نیز به این ترانههای تکرارشده، چندین بار گوش میدهند. دیوید هیوران، موسیقیشناس در دانشگاه ایالت اوهایو، برآورد کرده است که افراد، در طول بیش از نود درصد از زمانی که به موسیقی گوش میدهند، درواقع به قطعههایی گوش میدهند که قبلاً هم گوش دادهاند. شمارندۀ پخش موسیقی در آیتونز نشان میدهد که هر چندوقت یکبار به آهنگهای دلخواهمان گوش میدهیم. اگر به دفعات کافی به آهنگهایی که از حفظ هستیم گوش نداده باشیم، توی سرمان دوباره و دوباره میچرخند. خلاصه اینکه تکرار، چه واقعی و چه ذهنی، یکی از ویژگیهای بسیار متداول موسیقی است.
درواقع تکرارْ پیوند بسیار محکمی با موسیقاییبودن دارد، بهطوری که با بهکارگیری آن میتوان موادِ ظاهراً غیرموسیقایی را به آهنگ تبدیل کرد. دیانا دویچ، روانشناس در دانشگاه کالیفرنیا سندیگو، برای این ادعا مصداقی قدرتمند کشف کرد: گفتارآوازپنداری 4، که درواقع یک خطای ادراکی است و اینگونه رخ میدهد که ابتدا یک جمله بهطور عادی خوانده میشود، مثلاً جملۀ «صداها آنطور که به گوش شما میرسد با صداهایی که واقعاً وجود دارد متفاوت است، و بعضی وقتها آنقدر عجیب و غریباند که باورکردنی نیست». 5سپس یک قسمتِ چند کلمهای از این جمله، چندین بار پشتسرهم تکرار میشود. در آخر، صدای ضبطشدۀ اولیه بهطور کامل و مانند سخنگفتن عادی دوباره پخش میشود. وقتی شنونده عبارت تکرارشده را میشنود، بهنظرش گوینده ناگهان میزند زیر آواز.
این تغییرِ حالت واقعاً عجیب است. حتماً شما هم تصور میکردید گوشدادن به کسی که حرف میزند با گوشدادن به کسی که آواز میخواند فرق دارد، و ویژگیهای محسوسِ صدایی که میشنوید این دو حالت را از هم متمایز میکند. کاملاً بدیهی است: وقتی کسی حرف میزند، من حرف زدن او را میشنوم و وقتی آواز میخواند، آواز او را. امّا گفتارآوازپنداری نشان میدهد که دنبالۀ یکسانی از صداها، هم میتواند مثل سخنگفتن بهنظر برسد، هم مثل آهنگ؛ تنها بستگی به این دارد که تکرار شده باشد یا نه. درواقع تکرار میتواند در مدار ادراکی شما نوعی تغییر مسیر ایجاد کند که باعث شود بخشی از صدا را بهصورت موسیقی بشنوید: نه اینکه احساس کنید شبیه موسیقی است، یا به موسیقی اشاره میکند، بلکه درحقیقت آن را طوری تجربه کنید که انگار کلمهها بهشکل آواز خوانده میشوند.
این خطای ادراکی نشان میدهد که موسیقایی شنیدن به چه معناست. «موسیقاییشدن» توجه شما را از معنای کلمهها سلب و در عوض به شیوۀ خوانش (الگوهای زیر و بمی صدا) و ضرباهنگ آنها (الگوی طول زمانهای کوتاه و طولانی) جلب میکند، و حتّی شما را دعوت میکند که بههمراه آن زمزمه کنید یا ضرب بگیرید. درواقع بخشی از گوشدادن به یک امر موسیقایی به معنای مشارکتکردن خلاقانه با آن است.
در این ضبط وقتی دو واژۀ «بعضی وقتها» 6بهصورت موسیقی شنیده میشوند، دو واژه بعد از خود یعنی «آنقدر عجیب و غریباند» 7را نیز در خود دارند. سعی کنید به جملۀ خواندهشدۀ اصلی دوباره گوش دهید و بعد از شنیدن دو واژۀ «بعضی وقتها» صدا را متوقف کنید: نمیتوانید این الگو را تکمیل نکنید، ذهن شما بهطور خودکار دو واژۀ بعدی یعنی «آنقدر عجیب و غریباند» را ارائه میدهد. وقتی چیزی را بهعنوان موسیقی میشنوید، بیش از اینکه به آن گوش بدهید، بههمراهِ آن گوش میدهید.
تکرارْ کلید این وجه مشارکتی از موسیقی است. ما در آزمایشگاهمان در دانشگاه آرکانزاس با استفاده از روندوها 8 پژوهشهایی انجام دادیم. روندو نوعی قطعه موسیقی تکرارشونده است که در اواخر قرن هجدهم میلادی محبوبیت زیادی داشت. در این پژوهش مشاهده کردیم افرادی که به روندوهای کلاسیک شامل عبارتهای عیناً تکرارشونده گوش داده بودند، نسبتبه آن عده که به روندوهایی با ترجیعبندهای متنوعتر گوش داده بودند، گرایش بیشتری به خواندن یا ضربگرفتن همراه با آن داشتند. بهطور کلّی روندوهای کلاسیک فرصت مشارکت چندانی به مخاطب نمیدهند، و باید اشاره کرد که آن دسته از موقعیتهای موسیقایی که مشخصاً مشارکت گسترده مخاطبان را میطلبند، از تکرار بیشتری برخوردارند. برای نمونه، مناجاتخوانی در کلیسا را در نظر بگیرید، در این سرودهای مذهبی از حضار در کلیسا به دفعات دعوت میشود که یک عبارت واحد را با آواز پاسخ بدهند. حتّی در خیلی از موقعیتهای موسیقایی معمولی، که مخاطبان را صراحتاً به همراهی دعوت نمیکنند (مثل گوش دادن به رادیو هنگام رانندگی)، افراد بهطریقی درگیر میشوند: از حرکت دستهایشان وقتی اَدای ساززدن در میآورند گرفته تا آوازخواندنِ بلند همراه با آهنگ.
آیا بدون تکرار، موسیقی میتواند وجود داشته باشد؟ موسیقی یک ابژۀ نهادین و معین نیست و آهنگسازان آزادند هر گرایشی که در موسیقی شکل گرفته باشد را نادیده بگیرند. در طول سدۀ گذشته، تعداد زیادی از آهنگسازان در کارهای خود از تکرار اجتناب کردهاند. در پژوهشی که اخیراً در آزمایشگاهِ درک موسیقی انجام دادیم، نمونههایی از این نوع موسیقی با آهنگسازی هنرمندان سرشناس قرن بیستم همچون لوسیانو بِریو و الیوت کارتر را برای شرکتکنندگان پخش کردیم. برخی از این نمونهها بهصورت دیجیتالی تغییر داده شده بودند، امّا شرکتکنندگان از این تغییرات اطلاع نداشتند. بخشهایی از این قطعههای موسیقی، بدون توجه به تأثیر زیباییشناختی آنها انتخاب شدند، بیرون کشیده شدند و دوباره در قطعهها جای گرفتند. این قطعههای تغییریافته از این جهت با قطعههای اصلی تفاوت داشتند که دارای تکرار بودند.
نسخههای تغییریافته میبایست خیلی ناجور بوده باشند، چون نسخۀ اصلی آنها را تعدادی از برجستهترین آهنگسازان سالهای اخیر ساخته بودند، و نسخههای تغییریافته بدون توجه به تأثیر زیباییشناختیْ سرهم شده بودند. بااینحال، در این پژوهش به نظر شنوندگان نسخههای تغییریافته لذتبخشتر و جذابتر بودند. از همه جالبتر اینکه شنوندگان احتمال اینکه این نسخهها را یک هنرمند ساخته باشد از اینکه یک کامپیوتر بهصورت تصادفی آنها را تولید کرده باشد بیشتر دانستند. شنوندگان در این پژوهش دانشجویان دوره کارشناسی بودند که در زمینۀ موسیقی هنری معاصر نه آموزشی دیده بودند و نه تجربهای داشتند.
وقتی یافتههای این پژوهش را در سال ۲۰۱۱ در نشست سالانۀ جامعۀ تئوری موسیقی و برای مخاطبانی ارائه دادم که دانش بسیار بالایی دربارۀ این رپرتوارها داشتند، برخی از آنها بسیار شگفتزده شدند. شگفتی آنها از این بود که دریافتند نسخههای تحریفشده تا حد زیادی قابل قبولاند، حتّی برای آنها که خودشان متخصص بودند و میدانستند در حال گوشدادن به نسخههای تحریفشده هستند. مسلّماً افراد موردنظرِ این پژوهشْ کارشناسان هنری با عادتهای شنیداریِ پرورشیافته نیستند، امّا نکتهای که آشکار میشود این است که شنوندگان موسیقیای که برایشان تازگی دارد را به چه نحو درک میکنند. تکرار همچون مُهر تأییدی بر معنادار بودن عمل میکند. عبارتی که بار اولی که میشنویم به نظرمان بیمعنی است، وقتی یک بار دیگر به آن گوش میدهیم شکلی هدفمند و گویا به خود میگیرد.
در مطالعۀ دیگری، آزمودیم که آیا تکرار میتواند بخش کوچکی از یک قطعه موسیقی را موسیقاییتر کند یا نه. به این منظور دنبالههایی از نتها را بهصورت تصادفی تولید و آنها را در دو حالت متفاوت برای شنوندگان پخش کردیم: حالت اصلی و حالت تکرارشونده. در حالت تکرارشونده، دنبالۀ تصادفی نه یک بار، که شش بار پشتسرهم پخش میشد. در آغاز، دنبالهها بهطور خودکار یکی پس از دیگری پخش میشد و افراد شرکتکننده به آن گوش میدادند. برخی از دنبالهها بهشکل اصلی و برخی بهصورت تکرار شونده پخش میشدند (برای هر شرکتکننده فرق میکرد که کدام دنباله را بهشکل اصلی بشنود و کدام را تکرارشونده). پس از آن، شرکتکنندگان هر یک از دنبالههای تصادفی را جداگانه، فقط یک مرتبه و بدون تکرار، شنیدند و سپس میزان موسیقایی بودن هر یک را سنجیدند.
شرکتکنندگان آنقدر بهدنبالههای مختلف گوش داده بودند که همه را با هم قاطی کرده بودند؛ بنابراین بهروشنی به یاد نمیآوردند که کدام دنباله تکرارشونده بوده یا آن را قبلاً شنیده بودند یا نه. بااینحال دنبالههایی که بهشکل تکرارشونده شنیده بودند بهنظرشان موسیقاییتر بودند. تکرار دنبالههای تصادفی حتّی بدون یاری حافظۀ آشکار در آنها حسی از موسیقایی بودن برانگیخته بود. به نظر میرسد قدرت غیرهوشمندانۀ تکرار میتواند دنبالههای صدا را -خواه زنجیرهای از هجاها، خواه زنجیرهای از صداهای زیر و بم- موسیقیوار کند و در نحوهای که آنها را میشنویم تغییری اساسی بهوجود آورد.
برای اینکه بفهمید این فرآیند چگونه عمل میکند، این ترفند را بهکار بگیرید. از یکی از دوستان خود بخواهید یک کلمه انتخاب کند، مثلاً قاشق، و آن را برای چند دقیقه پشت سر هم برایتان تکرار کند. پس از مدّتی بهتدریج یک جدایی عجیب و غیرمعمول بین صداها و معنی آنها تجربه میکنید. این پدیده اثرِ اشباع معنایی نام دارد که، نخستین بار، بیش از صد سال پیش به ثبت رسیده است. هرچه کلمه از معنای خود دورتر میشود، جنبههای آوایی آن بهطرز عجیبی برجسته میشوند، مثلاً شیوۀ بهخصوصِ تلفظ آن، تکرار حرف قاف در آن، ترکیب دو حرف قاف و شین، و غیره. عمل سادۀ تکرار، شیوۀ گوشدادن جدیدی را ممکن میسازد که در آن مواجهۀ مستقیمتری با ویژگیهای حسیِ خود کلمه به وجود میآید.
این موضوع احتمالاً برای انسانشناسان نیز آشنا است. همانطور که میدانیم تشریفات آیینی نیز از قدرت تکرار بهره میبرند. منظور ما از تشریفات آیینی، مجموعهای از اعمال معیّن و قالبگونه است، مثل شستوشوی آیینی یک کاسه. در انجام این اعمال، تکرار باعث میشود ذهن بهجای تمرکز بر جنبههای کاربردی معمولی بر جزئیات حسیِ لحظهای تمرکز کند. برای مثال در مورد شستوشوی کاسه، تکرار به ما میفهماند که عمل شستن صرفاً بهقصد رسیدن به هدفی کاربردی، مثل تمیز شدن کاسه، انجام نمیشود، بلکه هدفْ خودِ آن عمل است و باید در مرکز توجه قرار بگیرد.
در سال ۲۰۰۸، پاسکال بویِر و پیِر لینار، روانشناس و استاد دانشگاه واشنگتن در سنلوئیس، اظهارات بحثبرانگیزی ارائه کردند. آنها ادعا کردند که آیینها نوعی توجهِ متمایز خلق میکنند که به واسطۀ آن به اعمال در سطحی بسیار بنیادیتر از حالت معمول نظر میکنیم. خارج از آیینها، حرکاتِ منفرد معمولاً بهتنهایی تفسیر نمیشوند، بلکه در درکِ ما از جریان بزرگتری از رویدادها حل میشوند. امّا آیینها توجه ما را از الگوی کلّی رویدادها برمیگیرند، و به بخشها و حرکتهای جزئی آنها جلب میکنند. کسی که شاهد این مراسم آیینی است بهجای اینکه فقط متوجه تمیزشدن کاسه شود، به سرعتِ حرکت دست بر لبۀ کاسه در طول شستوشو، یا به نحوۀ فشردهشدن و بازشدنِ دستمال هنگام جلو و عقب کشیدن آن بر سطح کاسه دقت میکند. علاوهبراین، تکرار این حرکتها باعث میشود نتوانید در برابر مدلسازی آنها در ذهنتان مقاومت کنید. به این فکر میکنید که چه احساسی خواهد داشت اگر دست خودتان را به همین شیوه تکان دهید. در موسیقی نیز تکرار، دقیقاً به همین روش، عناصر بیانگر و باظرافت صدا را بیش از پیش دسترسپذیر میکند، و گرایش به مشارکت کردن، مثلاً حرکت کردن یا به همراه آهنگ خواندن، را مقاومتناپذیرتر میکند.
با وجود همۀ این همانندیها، تعجبی ندارد که بسیاری از آیینها به موسیقی اتّکا دارند. موسیقی بهخودیخود ابزاری مؤثر برای ارتقای ذهن محسوب میشود. آلف گابریلسون، روانشناس سوئدی، از هزاران نفر خواست که تأثیرگذارترین تجربهای که با موسیقی داشتهاند را توصیف کنند و سپس در پاسخهای آنها درونمایههای مشترک را جستوجو کرد. بسیاری از افراد گفتند که اوج تجربههای موسیقایی آنها شامل یک نوع حس تعالی و ازبینرفتن مرزها بوده است، گویا از محدودۀ جسم خود رها و با صدایی که میشنیدند یکی میشدند. این تجربههای عمیق و تکاندهنده را میتوان تا حدودی بر اساس ویژگیِ تکرار توضیح داد. زیرا تکرار حواس ما را به خود جلب میکند و احساس عمیقی از درگیرشدن را به وجود میآورد. کالوس پریِرای روانشناس و همکارانش در دانشگاه هِلسینکی نشان دادهاند که وقتی به موسیقیهایی گوش میدهیم که برایمان آشنا هستند، فارغ از اینکه از آنها خوشمان بیاید یا نه، ناحیههای احساسی مغزمان فعالیت بیشتری از خود نشان میدهند.
حتّی تکرارهای ناخواسته و کاملاً خلاف ترجیحات موسیقایی ما نیز قدرتمند هستند. به همین دلیل است که موسیقیهایی که ازشان بیزاریم، امّا بارها آنها را شنیدهایم، گاهی میتوانند ما را ناخواسته درگیر خود کنند. مثل وقتی که در اتوبوس نشستهایم و، یک آن که بهخودمان میآییم، متوجه میشویم که داریم آهنگی را که از رادیوی اتوبوس پخش میشود مشتاقانه زمزمه میکنیم. آهنگی که هر روز از رادیو و تلویزیون پخش میشود و اصلاً از آن خوشمان نمیآید. مواجهۀ مکرر، یک صدا را تقریباً بهصورت ناگزیر به صدای بعدیاش متصل میکند، بهطوری که وقتی یک تکّه از آن را میشنویم، تکّه بعدی فوراً در ذهنمان حاضر میشود. بیانهای گفتاریِ اندکی از چنین اتصال غیرقابل مقاومتی بین یک بخش و بخش بعدی برخوردارند. در واقع، وقتی میخواهیم قطعههایی گفتاری بسازیم که به این نحو به هم متصل باشند، مثلاً برای حفظکردن اسامی رئیسجمهورهای امریکا، آنها را به صورت موسیقی درمیآوریم و تکرار میکنیم. بهنظر میرسد گوشدادن زمانی موسیقایی است که صدایی که میشنویم بهنحوی جدانشدنی صدای بعدیاش را بهسمت خود بکشد. تکرارْ این ویژگی را تشدید میکند.
آیا میتوانید هر چیزی را با تکرار به موسیقی تبدیل کنید؟ خیر. به نظر میرسد درباره صداها یک چیز بهخصوص وجود دارد. پژوهشهای اندکی انجام شدهاند که ویژگیهای موسیقایی مثل ضربآهنگ، تکرار و دوُرهای بودن را به حوزههای غیرشنیداری مثل چراغهای چشمکزن منتقل کردهاند. این پژوهشها اظهار میکنند که وقتی مادۀ اولیه صوتی نباشد، انواعِ پردازشهای ذهنیِ بهخصوص که مربوط به موسیقیاند بهسختی بهکار میافتند.
تکرار، با ردیابیِ دوباره و دوبارۀ یک مسیر در فضای موسیقایی، باعث میشود دنبالهای از صداها کمتر بهصورت نمایش خارجی یک مفهوم به نظر برسند، و بیشتر مانند یدککشی عمل کنند که شما را بهدنبال خود میکشد. تکرار، با گیرانداختن دوُرهای متوالی، باعث میشود موسیقی مثل چیزی باشد که انجام میدهید نه چیزی که درک میکنید. این احساس همراهی که با موسیقی داریم، یعنی احساس گوشدادن با آن بهجای گوشدادن به آن، علاوه بر اینکه به تعریف ما از موسیقی برمیگردد، تا حد زیادی مرهونِ مواجهۀ مکرر است.
رواج حیرتآور تکرار در موسیقی در سرتاسر جهان، تصادفی نیست. موسیقی ویژگی تکراریبودن را به این دلیل بهدست نیاورده است که پیچیدگیِ کمتری از گفتار دارد، و ۳۴۷ دفعهای که آیتونز میگوید باید به آلبوم موسیقی مورد علاقهتان گوش دهید، نشانۀ نوعی اجبار بیمارگونه نیست، همه اینها بخشهای کلیدی روشی است که موسیقی از طریق آن جادویش را اجرا میکند. درحقیقت تکراریبودن به آن نوع از گوشدادن فرامیخواند که ما آن را موسیقایی میدانیم. مسیری آشنا و لذتبخش را در ذهنمان هموار میکند و به ما اجازه میدهد که حین شنیدن موسیقی، با هر عبارت هم مشارکت کنیم و هم آن را پیشبینی نماییم. تجربۀ اجرا شدن به دستِ موسیقی، بین ما و صدا و -اگر هدفونهایمان را از گوشیهایمان بیرون بکشیم- بین ما و دیگران یک ذهنیت مشترک خلق میکند، یک ارتباط متعالی که دست کم تازمانی که آهنگ مورد علاقهمان در حال پخش است ادامه مییابد.
پاورقی
- 1
György Sándor Ligeti: آهنگساز مجارستانی که در سبک موسیقی کلاسیک معاصر فعالیت میکند [مترجم].
- 2
mere exposure effect
- 3
Bruno Nettl: برونو نتل، قومموسیقیشناس، بهدلیل مطالعاتی که در زمینه موسیقی ایرانی انجام داده، در ایران نیز شناخته شده است. او مقالههای زیادی دربارۀ موسیقی ایرانی نوشته و برخی از کتابهایش به فارسی ترجمهشده است [مترجم].
- 4
speech-to-song illusion
- 5
The sounds as they appear to you are not only different from those that are really present, but they sometimes behave so strangely as to seem quite impossible.
- 6
sometimes behave
- 7
so strangely
- 8
rondos
دیدگاهتان را بنویسید